اشعار مسیر کوفه تا شام
بخوان قرآن تو با آوای نیزه
خیالت راحت آن بالای نیزه
نشد وا معجری ، جز آن یکی که
سر عباس بستم ، پای نیزه
امیر حسین سالاروند
**********************
رفتی و غم برگ و برت در بغلم ماند
صدخاطره وقت سفرت در بغلم ماند
خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاک
بیخوابی وقت سحرت در بغلم ماند
بستی به نوک تیر دلم را و پریدی
شال عربی کمرت دربغلم ماند
تیرسه پر آمد سپرت بند به مو شد
ای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند
آتش زده ولله مرا کاش ببینی
قدری نم چشمان ترت دربغلم ماند
سیراب شدی یا نشدی؟ آب نخوردی؟
خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند
رفتی و شبم بی تو دگر ماه ندارد
خاموشی روی قمرت در بغلم ماند
این تیر که نه!نیزه بی رحم تو را کشت
یک تکه تن مختصرت دربغلم ماند
من هلهله را میشنوم دید ندارم
ای دلخوشی من خبرت در بغلم ماند
تب کرده زمن رفتی و سرد آمده ای آه..
گرمای تن شعله ورت در بغلم ماند
هربار که افتاد ز نی مادرت افتاد
برداشتمش باز سرت دربغلم ماند
مادر بخدا آب دل سیر نخورده
من مانده ام و داغ تو ای شیر نخورده
سید پوریا هاشمی
**********************
می زدی تا زیر گریه می شدم بی اختیار
با شروع هقهقت می زد رقیه زار زار
بر نیامد چون ز مشک و آب دریا هیچ کار
شد لبت نا خواسته بر خشکی و تاول دچار
رفتی و حالا شدم یک مرتبه بعد تو آب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب
سیب سرخی بر سر نیزه بگو معناش چیست؟
ماندم از گوش تا گوش گلو معناش چیست؟
حنجرت شد وصل بر یک تار مو معناش چیست؟
قبر تو با نیزه ها شد زیر و رو معناش چیست؟
حال من را می کند آرامشت اینجا خراب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب
غنچهء شش ماهه ام را با صف دشمن چه کار
کرده یک تیر سه شعبه با سر و گردن چه کار
طفلکم آخر تو را با گرمی آهن چه کار
می کند آب فرات این روزها با من چه کار
می دهد گهوارهء خالی تو من را عذاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب
خسته از خیمه نشینی ها شدی باشد درست
نیزه دارت کرده بر نیزه سرت را بد درست
سنگ ها کردند بر رویت هزاران رد درست
کرده ای در کوفه پیش چشم هاشان سد درست
کاشکی آورده بودم چند تا با خود نقاب
سوخته مادر سرت بر نیزه زیر آفتاب
رضا دین پرور
**********************
نام تو را همینکه صدا میزند رباب
آتش به جان کرب و بلا میزند رباب
مثل دل پدر گلویت پاره پاره است
اما دوباره حرف شفا میزند رباب
شد سینه پر ز شیر؛ ولی شیرخواره نیست
مادر بیا که باز صدا میزند رباب
چون در خیال خویش بغل میکند تو را
بوسه به زخم حلق شما میزند رباب
زحمت برای مادر و خلعت برای غیر
دیگر نگو که ناله چرا میزند رباب
قلب سکینه از غم تو تیر میکشد
در هرکجا که حرف تو را میزند رباب
سید محمد جوادی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: مسیرکوفه تا شام
برچسبها: اشعار مسیر کوفه تا شام